صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 117525
تعداد نوشته ها : 70
تعداد نظرات : 37
Rss
طراح قالب
حمید رضا علیخانی

انسان باش،پاکدل ویکدل

  نامه ای که روبه روی شماست شاید شما چند بارخونده باشیدیا ازجایی شنیده باشید ولی چون نکات عمیقی در اون بودبسیار علاقه مند شدم براتون بنویسم تاازش استفاده کنید وبخونید امیدوارم که خوشتون بیاد.راستی نظریادتون نره.  

 جرالدین دخترم:

  از تودورم ولی یک لحظه تصویرتوازدیدگانم دور نمی شود.اماتوکجایی؟در پاریس روی صحنه ی تئاترپرشکوه شانزه لیزه.این را می دانم وچنان است که گویی دراین سکوت شبانگاهی آهنگ قدم هایت را می شنوم،شنیده ام نقش تو در این نمایش پرشکوه،نقش آن دخترزیبای حاکمی است که اسیرخان تاتارشده است.جرالدین درنقش ستاره باش،بدرخش اما اگرفریاد تحسین آمیزتماشاگران وعطر مستی آورگل هایی که برایت فرستاده اندترا فرصت هوشیاری داد،بنشین ونامه ام را بخوان. من پدر تو هستم امروز نوبت توست که هنرنمایی کنی وبه اوج افتخاربرسی امروز نوبت توست که صدای کف زدنهای تماشاگران گاهی تورابه آسمان ها ببرد.به آسمان برو ولی گاهی هم روی زمین بیاوزندگی مردم راتماشا کن. زندگی آنان که باشکم گرسنه در حالی که پاهای شان از بینوایی می لرزد وهنرنمایی می کند.من خودیکی ازایشان بودم.جرالدین دخترم تومرادرست نمی شناسی.درآن شبه های بس دور،باتوقصه ها بسیار گفتم،اماغصه های خودرا هرگزنگفتم.آن هم داستانی شنیدنی است.داستان آن دلقک گرسنه که در پست ترین صحنه های لندن آواز می خواند وصدقه میگیرد.این داستان من است.من طعم گرسنگی راچشیده ام،من درد نابسامانی راکشیده ام،واز اینها بالاتر رنج حقارت آن دلقک دوره گردکه اقیانوسی ازغروردر دلش موج می زند،اماسکه ی تصدق آن رهگذر،غرورش راخرد نمی کند.رانیزاحساس کرده ام.با این همه زنده ام واز زندگان پیش از اینکه بمیرندحرفی نباید زد.داستان من به کار نمی آید از تو حرف بزنم،به دنبال تو، نام من است چاپلین.جرالدین دخترم،دنیایی که تو درآن زندگی می کنی،دنیای هنرپیشگی وموسیقی است.نیمه شب آن هنگام که از سالن پرشکوه تئاتر بیرون می آیی،آن ستایشگران ثروتمند رافراموش کن.ولی حال آن راننده تاکسی راکه تو را به منزل می رساندبپرس،حال زنش را بپرس واگر آبستن بودوپولی برای خرید لباس بچه نداشت،مبلغی پنهانی درجیبش بگذار.دخترم گاه وبیگاه بامترو واتوبوس شهر رابگرد،مردم را نگاه کن،زنان بیوه کودکان یتیم را بشنایس ودست کم روزی یکبار بگو:من هم از آنها هستم،تو واقعا یکی از آنها هستینه بیشتر.هنرقبل از آنکه دوبال دور پرواز به انسان بدهد اغلب دوپای او را می شکندوقتیبه مرحله ای رسیدی که خودرابرتر از تماشاگران خویش بدانی همان لحظه تئاترراترک کن وبا تاکسی خودرابه حومه شهرپاریس برسان،من آنجا راخوب می شناسم.آنجا بازیگران همانند خویش را خواهی دیدکه از قرن ها پیش زیباترازتو،چالاک تر ازتو ومغرور تر از توهنرنمایی می کنند.اما درآنجاازنورخیره کننده ی نور افکن ها تئاترشانزه لیزه،خبری نیست. نورافکن کولی ها تنها نور ماه است.نگاه کن آیا بهتر ازتو هنرنمایی نمی کنند.   اعتراف کن دخترم همیشه کسی هست که بهتراز تو هنرنمایی کندواین رابدان هرگزدر خانواده چارلی چاپلین کسی آنقدرگستاخ نبوده است که یک کالسکه ران یایک گدای کناررود سن یا کولی هنرمند کنار ورد پاریس را ناسزایی بگوید.دخترم،جرالدین چکی سفیدبرای تو فرستادم که هر چه دلت خواست بگیری خرج  کنی ولی هر وقت خواستی دو فرانک خرج کنی،باخود بگوسومین فرانک از آن من نیست.این مال یک مرد فقیرگمنام است که امشب به یک فرانک احتیاج دارد.جستجو لازم نیست.این نیازمندان گمنام را اگربخواهی همه جا خواهی یافت.اگراز پول وسکه برایت حرف می زنم برای آن است که از نیروی فریبنده پول این فرزند شیطان ، خوب آگاهم.من زمانی دراز درسیرک زیسته ام وهمیشه وهرلحظه برای بندبازی که بر روی ریسمانی بس نازک ولرزنده نگران بوده ام.ام دخترم این حقیقت رابگویم که مردم بر روی زمین استواروگسترده، بیشترازبندبازان  ریسمان نااستوارسقوط می کنند.دخترم جرالدین،پدرت باتوحرف می زند،شایدشبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تورافریب دهد.آن شب است که الماس،آن رسیمان نااستوارزیرپای تو خواهدبود وسقوط تو حتمی است.روزی که چهره ی زیبای یک اشراف زاده بی بندوبارتورا بفریبدآنروز است که بندبازناشی خواهد بود،بندبازان ناشی همیشه سقوط می کنند.ازاین رو دل به زر وزیور نبند.  بزرگترین الماس این جهان آفتاب است که خوشبختانه برگردن همه می درخشد امااگر روی دل به آفتاب چهره مردی بستی،با اویکدل باش وبه راستی اورادوست بدارومعنی این را،وظیفه خود درقبال این موضوع بدان.به مادرت گفته ام در این خصوص نامه ای برایت بنویسد او بهتر ازمن معنی عشق را می داند اوبرای

تعریف عشق که معنی آن یکدلی است شایسته تر ازمن است.دخترم هیچ کس وهیچ چیزدیگر رادر این جهان نمی توان یافت که شایسته آن باشد که دختری ناخن پای خود رابه خاطر آن عریان کند.برهنگی بیماری عصرماست به گمان من تو بادی مال کسی باشی که روحش را برای تو عریان کرده است.دخترم جرالدین،برای تو حرف بسیار دارم ولی به موقع دیگری می گذارم وبا آخرین پیام نامه را به پایان می بخشم.

 انسان باش،پاکدل ویکدل،زیراکه گرسنه بودن،صدقه گرفتن ودرفقر مردن هزار بار قابل تحمل تر از پست وبی عاطفه بودن است.           
دسته ها : سخنان بزرگان
سه شنبه اول 2 1388
X